ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

خوشگل باباش **********

یک سال و سه ماهگی ( 1392/07/08)

ویانا قربون اون کارهای شیرینت مامان بشه دیروز رفته بودی ناخن گیر آورده بودی به پای مامان اشاره  می کردی می گفتی ناخن ( یعنی بیا ناخن بگیریم ) .         عزیز مامان شیطنت های تو خیلی خطرناک شده چند روز پیش شیشه شیر تو که جنسش شیشه بود چنان زدی روی سرامیک که خورد شد  خدا را شکر خوردهای شیشه با وجود اینکه دور پات بودن داخل پاهات نرفتن .     ...
8 مهر 1392

مامان وحیده این مطلب را از یک وبلاگ کپی کرده بنظرم خیلی قشنگ آمد .

شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!   اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! ف...
6 مهر 1392

تاریخ 1391/06/16 ( یک سالگی و یک ماهگی ویانا)

دختر ناز مامان چند وقتی از کارهای شیرینت چیزی ننوشته ام  از کارهایی که جدیداً انجام می دهی 1- صدا و اسم حیوانات را یاد گرفتی مثلاً آهو - هاپو - میو - را یاد گرفتی و بهت میگیم خرگوش چکار می کند دستاتو می بری بالای سرت یعنی خرگوش گوش داره . 2- قابلمه و ملاقه را بهت می دم شروع می کنه به هم زدن داخل قابلمه بعدش ملاقه را میاری سمت دهان مامان که من ازش بخورم . (قربون آشپز کوچولوم بشم) 3- همین که لباس می پوشی یا موهاتو درست می کنم می ری سمت آینه قدی که خودت را ببنی جالب اینکه لباسهای جدید تنت می کنم ذوق می کنی و همش نگاه می کنی به لباست تازه موقعی که بهت می گم لباسهای ویانا کو خم می شه بلوزت را نشان می دهی .   4- چند روز...
6 مهر 1392

خدا را شکر شکر شکر................ مرسی خدای مهربان

دیروز ویانا صندلی میز ناهاخوری افتاد روش و با سر خورد زمین خدا  خودش کمک کرد . من داخل اتاق بودم بابا سعید جلوی تلویزیون ویانا عادت داره هر جا لباس باباشو میبیند می رود لباس بابا را میارد به ما نشان می دهد . بابا سعید لباسشو که از سر کار آمده بود عوضی اینکه سرجاش بذارد از روی صندلی آویزان کرده بود ویانا هم موقعی که لباس ها  را می کشد یکدفعه صندلی می خورد به صورت ویانا و ویانا با سر می خورد روی زمین مامان وقتی این صحنه را دید پاهاش قفل شده بود یکسره توی سر خودش می زد و گریه می کرد وقتی بابا ویانا را بغل کرد نمی دانستم چکار کنم الان هم که دارم این نوشته را می نویسم اشکام جاری شده خدایا مرسی دخترم را به تو می سپارم  مراقب و نگهد...
2 مهر 1392

ویانا خیلی هندوانه دوست دارد

دختر شکمو مامان خیلی از هندوانه خوردن لذت می برد . به خاطر همین بابا همیشه برای ویانا هندوانه می خرد وقتی که می خواست بخورد حتماً باید با پوست قارچ کنیم بهش بدیم تازه یک دست هم لباس کثیف می کنه نوش جانت عزیزم     ...
20 شهريور 1392

ویانا از یازده ماهگی علاقه اش را به کتاب و مجله نشان داد.

دختر باهوش من خیلی علاقه شدیدی به کتاب نشان می هد کمد کتاب و مجله ها را ماشاء اله می داند کجاست می رود در کمد کتاب ها را باز می کنه یک  مجله یا کتاب بر می دارد میاد پیش مامان وحیده می گه عکس در ( یعنی کتاب باز کن من ببینم ) وقتی که من صفحه به صفحه ورق می زنم با دقت نگاه می کند بعدش اگر داخلش عکس بچه باشه شروع می کنه به بوس کردن یا ناز کردن . تا الان هم براش چند تا کتاب خریده ام .   ...
20 شهريور 1392

عشق و علاقه ویانا به بابا سعید (26/05/1392 )

خوشگل بابا خیلی بابا سعید را نسیت به همه بیشتر دوست دارد و طی روز بیشترین کلمه ای را که  می گوید کلمه بابا است و هر کس چیزی برای ویانا می دهد می گه بابا ( یعنی بابا خریده یا داده ) چند روزی که که ویانا مرتب بعد از ظهر ها می گه مامان بابا (یعتی مامان بابا کو ) ...
30 مرداد 1392

بدون عنوان

ویانا در بیمارستان چمران ساعت 7:30 روز پنج شنبه بدنیا آمد. فرداش که بعد از ناهار مامان ویانا را مرخص کردند دایی حامد و بابا سعید با ماشین دایی آمدند دنبالمون وقتی رفتیم خونه دایی بهرام هنوز گوسفند نخریده بود بعد از دو ساعت که گوسفند دایی آورد خونه ، ویانا با مامان پروین رفت توی حیاط  . ...
29 مرداد 1392

در دل با دختر قشنگم

دخترم وقتی که بهت شیر می دهم و تو چشمان قشنگت را می بندی که بخوابی آنقدر نازی می شی و من از خدا بابت این نعمت شکر گزاری می کنم که لایق دونسته که مادر تو بشوم ای خدا شکر ...... از خدا می خواهم توی این ایام شعبانیه به همه این لذت مادر شدن را بدهد بخصوص آنهایی که چندین سال منتظر بچه دار شدن را دارند . دخترم دوست دارم همیشه کنارت باشم لحظه به لحظه تا کارهای شیرینت را ببینم وقتی از سرکار می آیم خانه چنان لوس می شی دوست دارم فقط تا شب باهات بازی کنم و کارهای خونه را انجام ندم .     ن فس مامان نمی دونم چی بگویم وفقط خدا را دوباره شکر می کنم و از امام زمان می خوام که خودش مراقب نی نی من هم باشد .   ...
28 مرداد 1392