گوشت خرد کردن ویانا
دخمل ناز من
واقعیت داشتن خواب ویانا
روز پنجشنبه ویانا صبح از خواب که بلند شد حالت خواب و بیدار بود که گفت گاو دادا گوهر بدنیا آمده بعد بالش گذاشت روی پاهایش شروع کرد به لالایی گفتن و اسم نی نی گاو از مامان وحیده پرسید من هم گفتم اسمش گوساله است . یک ساعت بعد از این ماجرا متوجه شدیم که بله ساعت 4 صبح گاو داداگوهر بدنیا آمده است .
نویسنده :
مامان ويانا
10:58
ماجرای دیشب ویانا
دیشب بابا سعید رفته بود کرمانشاه من و ویانا خانه بودیم ویانا سرشب بدون اینکه بهانه بابا سعید را بکند خوابید من هم خیلی از این وضعیت خوشحال بودم برق ها را خاموش کردم که بخوابم ویانا از خواب بلند شد مامان پروین هم قرار بود ساعت 11 شب بیاید خانه مان که ما تنها نباشیم من خیلی حالم گرفته شد گفتم الان که ویانا بداخلاق می شود و سراغ بابا سعید می گیرد تازه چقدر هم خوشحال بودم که امشب می خواهیم زود بخوابیم ولی وقتی که بیدار شود خیلی سرحال بود قبل از خواب عصرانه خورده بود برای ویانا شام آوردم غذایش را خورد گفت سی دوم تولد را بزار نگاه کنیم (تولد یک سالگی و فیلم عروسی مامان و بابا را هر روز نگاه می کند) موقع دیدن سی دی تولد ویانا گفت برویم ل...
نویسنده :
مامان ويانا
10:04
قلب من زندگی من نفس من وووووووووووووووووویانا
تجربه اولین لباس پوشیدن
دختر ناز مامان خودش تقریباً بلد بود لباسهایش را در بیاورد ولی پوشیدن لباس را هنوز یاد نگرفته بود دیشب یعنی 17 آذر 1393 ویانا همه لباسهایش ( شورت - شلوار - پیراهن) خودش به تنهایی پوشید. ...
نویسنده :
مامان ويانا
13:41
دوباره ویانا موقع رفتن به مهد بی قراری می کند
ای خدا احساس می کنم خیلی شرمنده ویانا هستم مادر خوبی برای ویانا نیستم دختر ناز من چند روزی که صبح ها موقع رفتن به مهد چنان گریه و التماسی می کند که نرویم مهد کودک بمانیم خانه خودمان وقتی ویانا با گریه از من جدا می شود و منتظر من که دوباره بغلش کنم از خودم بدم می آید چرا در حق این بچه دارم ظلم می کنم . دختر ناز من اصلاً طاقت گریه هاتو ندارم باور کن که مجبور هستم که تو را توی مهد کودک بگذارم . من را ببخش من را ببخش که به غیر از شرمندگی حرف دیگری ندارم . &nb...
نویسنده :
مامان ويانا
9:46
گفتن دوست دارم در دستشویی
دیروز ویانا توی دستشویی مامان وحیده را بغل کرد گفت مامان دوست دارم بعد از این کلمه گفت مامان من خانه سوم غربی خیلی دوست دارم من اینجا را دوست ندارم . قربونت بروم که هنوز با وجود چند ماه از اسباب کشی خانه قبلی را فراموش نمی کنی . نفسم من هم تورا دوستم دارم . دوباره میرسیم به آن احساس زیبا ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریا همان کلام عاشقانه ، همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ، آری عزیزم خیلی دوستت دارم ...
نویسنده :
مامان ويانا
10:08
شیطنت های ویانا
دیروزمامان وحیده خیلی کار داشت داخل خانه اما این وروجک من اصلاً نذاشت به کارهایم برسم بابا سعید موقعی که از دانشگاه آمده بود من فقط شام درست کرده بودم و بعضی از ریخت و پاش های ویانا را جمع کردم (بابا سعید از وضعیت آشفته خانه این شکلی شده بود) قسمت اول شیطنت ویانا : موقع که از سرکار با ویانا می آیم خانه ویانا حسابی گرسنه است باید حتماً غذا بخورد به ویانا سوپ دادم که هم کلاه قرمزی ببیند هم غذا بخورد که بروم کارهایم را انجام دهم ویانا اصرار که من می خواهم توی اتاق خودم غذا بخورم سفره را بردم داخل اتاق ویانا که مشغول غذا بشود من هم بروم سراغ کارهایم چند دقیقه بعد ویانا گفت سوپ خوردم رفتم کاسه و سفره سوپ بیاورم دیدم ویانا کل فرش ا...
نویسنده :
مامان ويانا
9:38