ماجرای دیشب ویانا
دیشب بابا سعید رفته بود کرمانشاه من و ویانا خانه بودیم ویانا سرشب بدون اینکه بهانه بابا سعید را بکند خوابید من هم خیلی از این وضعیت خوشحال بودم برق ها را خاموش کردم که بخوابم ویانا از خواب بلند شد مامان پروین هم قرار بود ساعت 11 شب بیاید خانه مان که ما تنها نباشیم من خیلی حالم گرفته شد گفتم الان که ویانا بداخلاق می شود و سراغ بابا سعید می گیرد تازه چقدر هم خوشحال بودم که امشب می خواهیم زود بخوابیم ولی وقتی که بیدار شود خیلی سرحال بود قبل از خواب عصرانه خورده بود برای ویانا شام آوردم غذایش را خورد گفت سی دوم تولد را بزار نگاه کنیم (تولد یک سالگی و فیلم عروسی مامان و بابا را هر روز نگاه می کند) موقع دیدن سی دی تولد ویانا گفت برویم لباس عروس را بپشوم تو هم لباس عروس بپوش (همان لباسهایی که روز تولد یکسالگی من و ویانا پوشیده بودیم) ویانا آخه کی ساعت 10 شب حال و حوصله دارد لباس بپوشد خودش هم لباس مامان وحیده یک لباس مجلسی کار شده است که ویانا خیلی دوست دارد به خاطر همین ویانا موقعی که می پوشم می گه لباس عروس و حسابی ذوق می کند . به خاطر ویانا مجبور شدم لباسم را بپوشم بعد از لباس پوشیدن شروع کرد به رقصیدن که می خواهم با مامان وحیده برقصم تا ساعتی که مامان پروین بیاید خانه مان ما در حال رقصیدن بودیم و حسابی به این وضعیت خودم خنده گرفته بودم. ویانا تا ساعت یک شب بیدار بود موقع خواب گفت بابا سعید من کجاست ؟ من هم به خاطر اینکه ویانا بهانه نگیرد گفتم بابا سعید دانشگاه فعلاً بخوابیم تا بابا بیاید.
ویانا خانم خبر ندارد که بابا سعید کرمانشاه و رفته خانه داد گوهر (ماشاء اله ویانا خیلی باهوش دیروز بابا قبل از رفتن موقعی که به مامان وحیده گفت می خواهم بروم کرمانشاه ویانا گفت خانه دادا گوهر می خواهیم برویم) مامان وحیده سریع حرف عوض کرد که ویانا چیزی متوجه نشود.