ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

خوشگل باباش **********

این شعر تقدیم به دختر گلم به مناسبت دومین شب یلدا

سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده ...
9 دی 1392

دختر گلم چه قدر روزگار مثل باد می گذرد باورم نمیشه که به این زودی بزرگ شدی؟

امروز داشتم به بزرگ شدنت فکر می کردم انگار همین دیروز بود که توی دل مامانی بودی چقدر زود گذشت.. .. چه روزهایی را با هم گذراندیم الان ماشاء اله خانمی برای خودت شدی . مراحل تکمیل شدن این طوری بود 1- گریه کردن 2- خندیدن 3- غلتط زدن دور خونه  5-نشستن موقعی که تازه نشستن را یاد گرفته بودی از روی بالش سرت می آوردی بالا تا یاد گرفتی 6- بلند شدن از روی زمین با کمک مبل 7- دندان درآوردن 8 چند قدم راه رافتن که خیلی شیرین بود 9- کلمات کوتاه که اولش با مامان گفتن شروع شد 10- راه رفتن کامل 11- راه رفتن به صورت دو 12- اضافه کردن کلمات زیاد ...
18 آذر 1392

جمع کردن وسایل اضافی اتاق ویانا

عزیزم از بیشتر وسایلش زیاد استفاده نکرد روروک اصلاً داخلش ننشست موقع  که می خواستیم جمع کنیم شکست فکر کنم دیگه قابل استفاده نباشه . پیشبند چقدر خاله اختر فرستاده بود چند تا هم خودمان خریده بودیم موقعی که می خواستیم ببندیم شروع می کرد به کشیدن پیشبند و گریه کردن که در بیاوریم .  پستانک دو تا خریدم اصلاً نخورد . فندیق گیر ( برای تمیز کردن بینی بچه ) . کریر . صندلی مخصوص بچه موقعی که تازه نشستن را یاد گرفته بودی گذاشتم چنان با سر خوردی روی سنگ آشپزخانه که پیشانیش زخم شد هنوز هم کمی جاش مانده که بعد از آن ترسیدم بگذاریم بنشینی . آویز بالای تخت   با اولین پولی که دائی ها عیدی داده بودند خریدیم همین که آوردیم خانه و...
13 آذر 1392

مسواک زدن ویانا 1392/10/10

دیروز موقعی که از سرکار آمدم خانه با ویانا رفتیم مسواک خریدیم ویانا مسواک آبو می خواست (رنگ آبی) بعدش برای اولین بار مداد رنگی و کتاب رنگ آمیزی خریدیم موقعی که آمدیم خانه ویانا خیلی عجله داشت که مسواک بزند ماشاء بدون اینکه بهش بگم چه طوری مسواک می زنند خودش شروع کرد به مسواک زدن قربون دختر باهوشم بشم . ویانا جونم خیلی بعدازظهرها مامان را اذیت می کنی نمی دانم چکار کنم که تو لجبازی نکنی برات سی دی می ذارم - اسباب بازی هر کدام را که می خواهی می آورم ولی فایده ندارد وقتی که بابا می آید خانه تو آرام می شوی و دختر خوبی می شوی ...........؟؟؟؟؟؟   ...
11 آذر 1392