دختر نازم امروز آمده بود اداره مامانش
نفسم صبح نمی خواست از رختخواب بلند شود آنقدر بهانه گیری می کرد که نرود مهد کودک بابا سعید که دیرش شده بود رفت اداره تا من ویانا خانم را راضی کنم که آماده شود برویم مهد کودک بعد از نیم ساعت راضی کردم که آمده شود برویم اداره توی اداره سی دی بهش بدهم توی کامپیوتر نگاه کند تا ساعت 9 صبح توی اداره بود و حسابی همکاران از ویانا پذیرائی می کردند بعد از ساعت 9 می گفت برویم خانه آخه من چطوری 9 صبح می توانم بروم خانه دخترم بهانه گیری دوباره شروع شده بود زنگ زدم بابا سعید که من از کارهایم مانده ام از صبح توی اداره هیچ کاری نتوانسته بودم انجام بدهم بابا سعید هم به بهانه پارک ویانا را برد مهد کودک .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی