بدون عنوان
وياي من ديروز بداخلاق شده بود .
نفس مامان ، ديروز بخاطر اينكه صبح با گريه از مامان و بابا جدا شده بود خيلي خانه خاله سوسن بداخلاق شده بود و حسابي اذيت كرده بود مامان وحيده يك ساعت خروجي گرفت زود آمد خانه پيش دختر گلش . وقتي كه ويانا را ديدم حسابي عصباني بود و لجبازي ميكرد . به خاطر اين كه حالش خوب بشود بردم پارك خيلي خوش بهش گذشت . بعد از تاب بازي و سرسره بازي رفتيم وسط پارك يك حوض آب بود ويانا با بچه ها كمي آنجا آب بازي كرد و دست يكي از بچه ها توپ بود به ويانا داد كمي هم توپ بازي كرد بعدش ويانا گفت برويم توپ بخريم از پارك رفتيم بيرون توپ خريدم ، موز خريدم ويانا خورد ، كتاب داستان ، قلك هم خريديم ( از كنار پللاستيك فروشي كه رد شد گفت از اين مي خواهم تازه رنگش را ...
نویسنده :
مامان ويانا
6:58