شرکت ویانا در مسابقه نی نی عکس
ویانا برای اولین بار خودش امروز صبح رفت مهد کودک
امروز صبح یکی از روهای تعجب انگیز بود ویانا صبح توی ماشین خواب بود همین که رسیدم در مهد کودک از خواب بلند شد و با خوشحالی گفت خوراکی هایم را بگذارید داخل کیف ، کفشهایم را می خواهم بپوشم ، کیف کوله پشتی اش را انداخت پشتش و خودش از ماشین پیدا شد رفت سمت مهد کودک موقعی که هر کدام از پرسنل مهد کودک را می دید می گفت بزرگ شده ام دیگر با پتو نمی آیم مهد کودک (با وجود اینکه هوا گرم شده ویانا هر روز اصرار می کرد که داخل پتو بگذاریم بعد ببریمش مهد کودک) همه پرسنل مهد با تعجب به ویانا نگاه می کردند موقعی که رفت توی کلاس از پشت پنجره کلاس داشتم ویانا را نگاه می کردم ببینم چکار می کند دیدم رفت داخل کلاس داخل کیفش را باز کرد مایع صابون و دستمال کاغذ...
نویسنده :
مامان ويانا
8:06
پارک فدک
ویانا کرد اصل اصل اصل الحق که همه چیزش به باباش رفته.
دخترم واقعاً عاشق آهنگهای کردی و رقص کردی و به صورت کامل بلده کردی برقصد موقع رقصیدن هم به مامان وحیده می گوید یک پا عقب یک پا جلو و دستهایش را می گذارد پشت کمرش و شروع می کند به کردی رقصیدن و حتماً هم موقع رقصیدن باید لباس کردی هایش را بپوشد و بیشتر مواقع هم با بابا سعید می رقصد و موقعی که توی خانه خودمان تولد خانوادگی باشد حتماً باید لباس کردی بپوشد من واقعاً توی این کارهای ویانا مانده ام که ویانا با آنکه بچه تهران چرا اینقدر اصالت خانوادگی اش را حفظ می کند و علاقه شدیدی به ایلام دارد تازگی ها هم هر شب به بابا سعید می گوید کی می رویم خانه دادگوهر
نویسنده :
مامان ويانا
14:40
یک عکس قدیمی که پسر عمه ویانا انداخته.
پارک فدک (ویانا و بابا سعید)
از ویانا هر وقت سوال می کنم که بابا را دوست داری یا مامان ؟ همیشه می گه بابا
دختر که باشی نفس بابایی لوس ِ بابایی عزیز دردونه بابایی حتی اگر بهت نگه . دستت رو میذاره روی چشماشو میگه : این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی خلاصه دختر یک کلام .... ـ نـــفــــس بـــابــــاســــت ... ...
نویسنده :
مامان ويانا
13:54