ویانا برای اولین بار خودش امروز صبح رفت مهد کودک
امروز صبح یکی از روهای تعجب انگیز بود ویانا صبح توی ماشین خواب بود همین که رسیدم در مهد کودک از خواب بلند شد و با خوشحالی گفت خوراکی هایم را بگذارید داخل کیف ، کفشهایم را می خواهم بپوشم ، کیف کوله پشتی اش را انداخت پشتش و خودش از ماشین پیدا شد رفت سمت مهد کودک موقعی که هر کدام از پرسنل مهد کودک را می دید می گفت بزرگ شده ام دیگر با پتو نمی آیم مهد کودک (با وجود اینکه هوا گرم شده ویانا هر روز اصرار می کرد که داخل پتو بگذاریم بعد ببریمش مهد کودک) همه پرسنل مهد با تعجب به ویانا نگاه می کردند موقعی که رفت توی کلاس از پشت پنجره کلاس داشتم ویانا را نگاه می کردم ببینم چکار می کند دیدم رفت داخل کلاس داخل کیفش را باز کرد مایع صابون و دستمال کاغذی که هر سه ماه یکبار به مهد کودک می دهیم را تحویل خانم مربی داد بعد خوراکی هایش را .
مرسی دختر گلم که دیگر خانم شدی قربونت ماه مامان بشود عزیز دلم.