وای چقدر میوه
دیروز موقعی که می خواستیم برویم خانه یک وانت جلوی ماشین بابا سعید بود داخل وانت پر از میوه بود ویانا با تعجب نگاه کرد گفت (وای چقدر میوه ) وانتی میوه فروش بود بابا سعید پیدا شد از وانتی نارنگی گرفت ویانا از بایا سعید پرسید از مغازه نارنگی گرفتی ؟ بابا سعید گفت نه از وانتی که پر از میوه بود . ویانا با تعجب گفت نه از مغازه میوه گرفتی (ویانا اصلاً باورش نمی شد که داخل وانت میوه هم می فروشند)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی