ویانا اصلاً جمع شلوغ را دوست ندارد.
ویانا دقیقاً مثل بابا سعید اصلاً مهمانی رفتن را دوست ندارد چند روز بود که بابا سعید را راضی می کردم که برویم عروسی ویانا هم خیلی ذوق داشت برای رفتن به عروسی (ولی چنان اذیتی کرد روزی عروسی.)
اول بهانه گیری که همگی با ماشین دائی حامد برویم ولی چون ما می خواستیم بعد از عروسی برویم خانه خودمان نمی شد با یک ماشین برویم . به خاطر ویانا من و ویانا رفتیم ماشین دائی حامد بابا سعید هم با ماشین خودش آمد عروسی ولی ویانا یک ساعت جیغ - داد و بیدا که بابا باید توی ماشین دائی حامد بیاید . (این پیش زمینه گریه قبل از مراسم)
وقتی که وارد سالن عروسی شدیم ویانا جیغ و داد که من عروسی نمی خواهم برویم خانه مامان پروین ما هنوز نه مانتو درآورده بودیم نه هنوز پذیرائی شده بودیم که ویانا این طوری اذیت می کرد بابا سعید خیلی از دست ویانا عصبانی شده بود چون به هیچ طریقی ساکت نمی شد مامان پروین برد بیرون از سالن که کمی ساکت شود اما فایده ای نداشت ما هم مجبور شدیم برگردیم خانه خودمان .(ای کاش اصلاً آریشگاه و عروسی نمی رفتم)
موقع برگشت از عروسی از خود کرج تا تهران ویانا گریه که میخواهم بروم خانه مامان پروین ( مامان پروین کجاست ، دائی حامد کجاست ) موقعی که آمده بودیم خانه نه لباس عوض می کرد نه شام می خورد فقط فقط گریه
آخر سر هم مجبور شدم یک داد حسابی سر ویانا بکشم بلکه ساکت بشود ولی فایده نداشت بابا سعید خیلی از دست ویانا عصبانی شده بود .