من خدا را می شناسم
با علامت های ساده
او به گنجشکان کوچک
پر زدن را یاد داده
من صدایش را شنیدم
زیر بارانی که آمد
در کنار رودخانه
با درختان حرف می زد
خوبی اش را لمس کردم
روی گلبرگ گل یاس
خوبی اش را مزه کردم
در دل یک دانه گیلاس
من خدا را بو کشیدم
توی جنگل روی ساحل
من خدای مهربان را
دوست دارم از ته دل