ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

خوشگل باباش **********

مریضی خانوادگی و خانه تکانی

1393/12/24 14:59
نویسنده : مامان ويانا
272 بازدید
اشتراک گذاری

خانه تکانی اسفند ماه همراه شد با مریضی خانوادگی من روز 12 و 13 اسفند مرخصی گرفتم برای کارهای خانه ولی ویانا خیلی اذیت کرد روز 12 اسفند از ساعت 6:30 صبح وقتی که ویانا رفت مهد با بابا سعید تا ساعت 5 بعدازظهر حسابی مشغول کار بودم ولی وقتی که ویانا آمد شروع کرد به بهانه گرفتن که چرا فرش اتاق من نیست ؟ و کلی بهانه های مختلف تا ساعت 10 شب بود که اصلاً به هیچ کدام از کارهایم نرسیدم ویانا شوارش را درآورده بود شروع کرد به جیغ و داد و گریه که می سوزم تا صیح ویانا نخوابید نمی دانم سوزش ادار داشت یا چی بود ؟ صبح که بابا سعید سرکار نرفت ویانا را ساعت 10 صبح بردیم دکتر تا 12 ظهر هر کاری کردیم آزمایش ادار بگیریم ویانا همکاری نکرد تا بعد ازظهر توانسیتم آزمایش ادرار بگیریم (عجب مرخصی بود مثلاً می خواستم خانه تکانی کنم) روز پنجشنبه با ویانا خانه تنها بودیم خانه هم که خیلی نامرتب هیچ فرشی خانه نبود با ویانا هم که هیچ کاری نمی شد کرد بابا سعید تا 9 شب دانشگاه داشت . تصمیم گرفتم با ویانا برویم مهمانی تعجب خانه دائی یوسف که با ستیا بازی کندکمتر مامان وحیده را اذیت کند شب وقتی که بابا سعید برگشیم خانه خودمان ویانا تا صبح استفراغ کرد هر چی رختخواب تمیز که تازه شسته بودم کثیف کرد صبح جمعه که بلند شده بود تا بعدازظهر هیچ نخورد فقط استفراغ می کرد وای دیگر دوست نداشتم بروم دکتر ولی چاره نبود بعدازظهر ویانا را بردیم دکتر به ویانا آمپول زد تا کمی بهتر شد ولی هر چی فکر کردم با این وضعیت مهد نرود بهتر است زنگ زدم مامان پروین که روز شنبه بیاید خانه ما که از ویانا مراقبت کند مامان پروین خیلی کار داشت و فقط دکتر هم داشت به خاطر ویانا فقط دکتر کنسل کرد . روز یکشنبه حالا ویانا خوب نبود به بابا سعید گفتم من اصلاً نمی توانم مرخصی بگیریم امروز خودت از ویانا مراقبت کن چون مامان پروین سرکار بود. وقتی که رفتم سرکار تا 10 صبح فقط استفراغ می کردم اصلاً حالم خوب نبود زنگ زدم بابا سعید گفت حال من هم خوب نیست از صبح هم ویانا هم من داریم استفراغ می کنیم مجبور شدم مرخصی بگیرم بروم خانه  تا سه نفری برویم دکتر وای چه روز بدی بود هم به بابا سعید سرم زدند هم به خودم به ویانا هم آمپول موقعی که آمدیم خانه ساعت 2 بعدازظهر بود خیلی خسته و بی حال بودم فقط دوست داشتم کسی کنارم بود از ویانا مراقبت می کرد من کمی استراحت می کردم به خاطر این مریضی تا پنجشنبه سرکار نرفتم . روز شنبه وقتی که رفتم اداره خیلی کار داشتم موقعی که رفتم خانه فقط دوست داشتم بخوابم که ویانا اصلاً نذاشت بهانه گیری که بیا با من بازی کن نخواب و از طرفی دیگر خیلی ویانا ریخت و پاش کرده بود خانه را موقعی که می خواستم شام درست کنم از خستگی هیچ کاری نتوانستم انجام بدهم طفلکی ویانا دیروز هم دوست داشت با مامانش بازی کند که من نتوانستم موقعی که بابا سعید از دانشگاه آمد ویانا به بابا سعید گفت ولی بابا سعید هم خسته بود . این هم از زندگی ماشینی ما

پسندها (1)

نظرات (3)

رضوان
24 اسفند 93 17:58
خدا بد نده خانومی...واقعا سرکار رفتن و بچه داری و خونه تکونی با هم وحشتناکه[پاسخ[مرسی دوست عزیزم
مامان زهره
25 اسفند 93 10:15
سلام عزیزم امیدوارم هیچ وقت مریض نشید در ضمن خسته نباشید امیدوارم سال خوب وخوش بهمراه سلامتی داشته باشید وهمیشه سالم وسلامت باشید شاد باشید
مامان ويانا
پاسخ
مرسی عزیزم انشاء اله که سال خوبی داشته باشید.
مامان عفیفه
27 اسفند 93 13:16
سلام.واقعاحیف نیست بحرانی ترین سن دخملی نازتون کنارش نباشین؟اونم زمانی که خیلی بهتون نیازداره.روزایی که دیگه برنمیگرده.وقتی بزرگ بشه حسرت این روزارومیخورین.من جای شما بودم کارمو رها میکردمیاحداقل خودمو نیمه وقت میکردم که بیشتر ساعات عمر قشنگ دخترم توی مهد نگذره
مامان ويانا
پاسخ
خیلی دوست دارم اصلاً سرکار نروم ولی واقعا نمی شود . اداره ما نمی شود که نیمه وقت بروی .