ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

خوشگل باباش **********

اولین تئاتر رفتن ویانا با مهد کودک تاریخ نهم تیر 1394

ویانا اولین تأتری که رفته بود تئاتر عروسکی سنجاب های شنگول و منگول بود چون ویانا قبلاً سینما رفته بود موقعی که رفته بود تئأثرگفته بود چرا تلویزیون ندارد موقعی که آمده بود خانه به مامان وحیده می گفت تلویزیون نداشت ، گرگ واقعی نبود ، اولش که وارد سالن شده بود کمی بهانه گیری کرده بود رفته بود بغل مربی اش (مهری جون که خیلی هم وابسته به مهری جون با وجود اینکه دو تا مربی دارد مهری و زری ولی مهری جون خیلی دوست دارد) بعدش رفته بود روی صندلی اش چیزهای دیگری که هم تعریف می کرد از اتوبوس که با اون رفته بودن می گفت اتوبوس قرمز بود. تئأتر سنجاب های شنگول و منگول ...
10 تير 1394

ویانا دیشب هر کجا که می رفت بسته بود خخخخخخخ

دیشب موقع اذان مغرب ویانا همین که صدای اذان شنید به مامان وحیده گفت آماده شویم برویم مسجد من هم با تعجب نگاه کردم چون ویانا تا الان مسجد نرفته بود ده دقیقه بعد از نماز رسیدیم مسجد ولی به خاطر اینکه مسجد افطاری می دادند و جمعیت زیاد بود در مسجد بسته بود طفلکی ویانا چقدر ذوق و شوق داشت برای رفتن به مسجد و از در خانه تا در مسجد با مغنه و چادر نمازش رفته بود و آمده بود برای نماز خواندن هر چقدر جلوی در مسجد ایستادیم که باز کنند باز نکردندبر گشتیم خانه و نشستیم داخل حیاط پفک خوردیم. دیشب مامان وحیده شام درست نکرده بود چون خیلی خسته بودم بابا سعیده هم بیرون بود زنگ زدم به بابا سعید گفتم ما داخل حیاط هستیم شام نداریم ویانا کباب می خواهد ...
9 تير 1394

ویانا خیلی خیلی اذیت می کند.

موقعی که از سرکار تعطیل می شوم و  ویانا را می برم خانه از ساعت 5 بعدازظهر تا خود شب ویانا دنبال بهانه گیری و هر روز روزی یک یا چند بار با ویانا تنش و درگیری دارم خیلی دلم می خواهد با ویانا مدارا کنم و کمتر دعواش کنم ولی اصلاً حرف گوش نمی کند فقط فقط حرف خودش خیلی کم پیش می آید ویانا حرف گوش کند بعدازظهرها با وجود کارهای خانه و رسیدگی به ویانا باز هم برای ویانا وقت می گذارم برایش کتاب می خوانم با هم بازی می کنیم ولی ویانا قبول نمی کند فقط دوست دارد تمام وقتم مال ویانا باشد یادم نمی آید کی با خیال راحت شام درست کرده باشم موقعی که می روم توی آشپرخانه مشغول کار می شوم ویانا در حین غذا درست کردن یا ظرف شستن کلی بهانه گیری می کند مامان چادر...
8 تير 1394

ویانا برای اولین بار خودش امروز صبح رفت مهد کودک

امروز صبح یکی از روهای تعجب انگیز بود ویانا صبح توی ماشین خواب بود همین که رسیدم در مهد کودک از خواب بلند شد و با خوشحالی گفت خوراکی هایم را بگذارید داخل کیف ، کفشهایم را می خواهم بپوشم ، کیف کوله پشتی اش را انداخت پشتش و خودش از ماشین پیدا شد رفت سمت مهد کودک موقعی که هر کدام از پرسنل مهد کودک را می دید می گفت بزرگ شده ام دیگر با پتو نمی آیم مهد کودک (با وجود اینکه هوا گرم شده ویانا هر روز اصرار می کرد که داخل پتو  بگذاریم بعد ببریمش مهد کودک) همه پرسنل مهد با تعجب به ویانا نگاه می کردند موقعی که رفت توی کلاس از پشت پنجره کلاس داشتم ویانا را نگاه می کردم ببینم چکار می کند دیدم رفت داخل کلاس داخل کیفش را باز کرد مایع صابون و دستمال کاغذ...
2 تير 1394