ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

خوشگل باباش **********

روزها که بلند شده ویانا خانم خیلی حوصله اش سر می رود.

دیروز ویانا خیلی حوصله اش سر رفته بود مامان وحیده کلی کار داخل خانه داشت اما به خاطر دختر گلم مجبور شدم ویانا را ببرم بیرون خیلی خوشحال بود که می خواهیم برویم بیرون قول داده بودم که برای ویانا کش مو و کتاب داستان بخرم اما پیدا نکردم به جای قولی که داده بودم یک دست بلوز و شورت طرح زرافه خریدم آمده خانه ویانا برای شام ماکارونی و بابا سعید هم تخم مرغ آپز و سیب زمینی خواسته بودند بعد از پختن شام ، مرتب کردن خانه و جاروبرقی .
8 ارديبهشت 1394

گریه اول صبح ویانا

ویانا صبح از خواب بیدار شده بود گریه من مهد کودک نمی روم می خواهم خانه بمانم توی ماشین چنان اشکی می ریخت که دل مامان وحیده حسابی لرزید مجبور شدم ویانا را ببرم ادارم به ویانا گفتم  قول بده که توی اداره مامان وحیده صبحانه بخوری بعد بروی مهد کودک اما به قولی که داده بود عمل نکرد بعد از صبحانه موقعی که بردم مهد کودک خیلی گریه که من مهد کودک دوست ندارم .                                   ...
7 ارديبهشت 1394

صبح روز شنبه رفتن به مهد کودک

لالا لالا دخترم راحت جان دلبرم بهای ناز تو رو هر چی باشه می خرم لالا لالا نازنین برای من بهترین با چشای قشنگت گلهای نازو ببین لالا لا گل مینا شکر خدا یکتا عطا نموده بر ما نوگلی نازو زیبا لالا لا گل پونه غم تو دلت نمونه تویی برای مادر نفس، عزیز دردونه لالا لا کودک من دختر کوچک من فدای اون اداهات تویی عروسک من لالا عزیز دلبند ...
6 ارديبهشت 1394