ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

خوشگل باباش **********

تجربه اولین لباس پوشیدن

دختر ناز مامان خودش تقریباً بلد بود لباسهایش را در بیاورد ولی پوشیدن لباس را هنوز یاد نگرفته بود دیشب یعنی 17 آذر 1393 ویانا همه لباسهایش ( شورت - شلوار - پیراهن) خودش به تنهایی پوشید. ...
18 آذر 1393

دوباره ویانا موقع رفتن به مهد بی قراری می کند

ای خدا احساس می کنم خیلی شرمنده ویانا هستم مادر خوبی برای ویانا نیستم دختر ناز من چند روزی که صبح ها موقع رفتن به مهد چنان گریه و التماسی می کند که نرویم مهد کودک بمانیم خانه خودمان وقتی ویانا با گریه از من جدا می شود و منتظر من که دوباره بغلش کنم از خودم بدم می آید چرا در حق این بچه دارم ظلم می کنم . دختر ناز من اصلاً طاقت گریه هاتو ندارم باور کن که مجبور هستم که تو را توی مهد کودک بگذارم . من را ببخش           من را ببخش     که به غیر از شرمندگی حرف دیگری ندارم .                   &nb...
18 آذر 1393

گفتن دوست دارم در دستشویی

دیروز ویانا توی دستشویی مامان وحیده را بغل کرد گفت مامان دوست دارم بعد از این کلمه گفت مامان من خانه سوم غربی خیلی دوست دارم من اینجا را دوست ندارم . قربونت بروم که هنوز با وجود چند ماه از اسباب کشی خانه قبلی را فراموش نمی کنی . نفسم من هم تورا دوستم دارم .   دوباره میرسیم به آن احساس زیبا   ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریا   همان کلام عاشقانه ،     همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ،     آری عزیزم خیلی دوستت دارم   ...
17 آذر 1393

شیطنت های ویانا

دیروزمامان وحیده خیلی کار داشت داخل خانه اما این وروجک من اصلاً نذاشت به کارهایم برسم بابا سعید موقعی که از دانشگاه آمده بود من فقط  شام درست کرده بودم و بعضی از ریخت و پاش های ویانا را جمع کردم (بابا سعید از وضعیت آشفته خانه این شکلی شده بود) قسمت اول شیطنت ویانا : موقع که از سرکار با ویانا می آیم خانه ویانا حسابی گرسنه است باید حتماً غذا بخورد به ویانا سوپ دادم که هم کلاه قرمزی ببیند هم غذا بخورد که بروم کارهایم را انجام دهم ویانا اصرار که من می خواهم توی اتاق خودم غذا بخورم سفره را بردم داخل اتاق ویانا که مشغول غذا بشود من هم بروم سراغ کارهایم چند دقیقه بعد ویانا گفت سوپ خوردم رفتم کاسه و سفره سوپ بیاورم دیدم ویانا کل فرش ا...
17 آذر 1393

عکس شب یلدا توی مهد کودک ویانا

امروز قرار بود داخل مهد کودک عکس شب یلدا از ویانا بگیرن ولی ویانا خانم همکاری نکرده همین که می خواستند ویانا را موهایش را مرتب کنند ویانا شروع کرده به گریه که من عکس نمی گیرم . حتی بابا سعید هم رفته بود که ویانا را راضی کند ویانا خوابیده بود . دختر گلم مامان وحیده به خاطر عکس شب یلدا یک روز که رفتیم لباس خریدم . امروز که خواستم لباس تحویل بدهم برای عکس مدیر مهد کودک ما علاوه بر عکس شب یلدا ، عکس پاپیزی هم داریم اگر دو مدل لباس می آوردید بهتر بود مامان وحیده با چه عجله ای رفتم اداره که اجازه بگیرم که بروم خانه لباس بیاورم موقعی که رفتم خانه لباس بیاورم موقع برگشت به ترافیک شدید خوردم .   ...
10 آذر 1393