دوباره صبح ویانا برای مهد رفتن بداخلاق شده بود.
نفسم آخه چرا به مامان و بابا نمی گی چرا مهد را دوست نداری ؟ چرا صبح ها دل مامان وحیده را با گریه های نازت می لرزونی ؟ مامان من که تو را خیلی دوست دارد چرا با گریه هایت مامان را بدرقه می کنی برود اداره؟
نویسنده :
مامان ويانا
10:11