ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

خوشگل باباش **********

لجبازي ويانا

      دخترم گلم خيلي خيلي اذيت مي كند كه لباسهايش را عوض كنم يا بخواهم پوشكش كنم حسابي گريه مي كند يا فرار مي كند كه لباسهايش را عوض نكنم . يك لجبازي ديگر هم سر حمام دوست دارد برود داخل حمام آب بازي كند بعد از نيم ساعت  كه مي خواهم بياورم بيرون كه سرما نخورد چنان گريه اي مي كند كه واقعاً آدم را كلافه مي كند . ا ز همه بدتر سر خوابيدن خانه خودمان خيلي راحت مي خواهد ولي خدا نكند شب بخواهيم جايي بمانيم كه جاي مناسب براي خواب نباشد آدم را ديوانه مي كند چون ويانا خدا را شكر خوابش تنظيم شده سر ساعات 10 مي خوابد موقعي هم كه مي خوابد بايد برق ها را خاموش كنيم هيچ صدايي هم نباشد تا ويانا بخوابد.   ...
19 فروردين 1393

ترس ويانا از دكتر

ويانا هر سري كه مي رود دكتر چنان گريه اي مي كند هنوز دكتر معاينه نكرده شروع مي كند به جيغ و داد و بيداد   حتي از مطب دكتر هم مي آئيم بيرون گريه كردن ادامه دارد   خدا نكند آمپول - آزمايش داشته باشد   آدم از گريه ويانا اين طوري مي شود     ...
19 فروردين 1393

وياي من ديروز بداخلاق شده بود .

نفس مامان ، ديروز بخاطر اينكه صبح با گريه از مامان و بابا جدا شده بود خيلي خانه خاله سوسن بداخلاق شده بود و حسابي اذيت كرده بود مامان وحيده يك ساعت خروجي گرفت زود آمد خانه پيش دختر گلش . وقتي كه ويانا را ديدم حسابي عصباني بود و لجبازي ميكرد . به خاطر اين كه حالش خوب بشود بردم پارك خيلي خوش بهش گذشت . بعد از تاب بازي و سرسره بازي رفتيم وسط پارك يك حوض آب بود ويانا با بچه ها كمي آنجا آب بازي كرد و دست يكي از بچه ها توپ بود به ويانا داد كمي هم توپ بازي كرد بعدش ويانا گفت برويم توپ بخريم از پارك رفتيم بيرون توپ خريدم ،‌ موز خريدم ويانا خورد ، كتاب داستان ، قلك هم خريديم ( از كنار پللاستيك فروشي كه رد شد گفت از اين مي خواهم تازه رنگش را ...
18 فروردين 1393