ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خوشگل باباش **********

سفر به کرمانشاه 1392/07/23 وطن بابا سعید

عزیز مامان امشب می خواهیم بریم کرمانشاه انشاء اله سفر بی خطر و خوشی داشته باشیم . دختر گلم به خاطر تو که تو ماشین اذیت نشی مجبوریم شب حرکت کنیم که تو داخل ماشین بخوابی چون تا آنجا ده ساعت تو راه هستیم . دختر گلم امروز دختر خوبی باش مامان اذیت نکه چون خیلی خونه کاردارم . دو روز پیش که        می خواستم ساک مسافرت تو را ببندم نمی دانستم با تو چکار کنم یا می رفتی داخل چمدان یا می گفتی با یعنی برم بالای چمدان . یک ساعتی طول کشید تا لباس برات جمع کنم .     ...
23 مهر 1392

یک سال و سه ماهگی ( 1392/07/08)

ویانا قربون اون کارهای شیرینت مامان بشه دیروز رفته بودی ناخن گیر آورده بودی به پای مامان اشاره  می کردی می گفتی ناخن ( یعنی بیا ناخن بگیریم ) .         عزیز مامان شیطنت های تو خیلی خطرناک شده چند روز پیش شیشه شیر تو که جنسش شیشه بود چنان زدی روی سرامیک که خورد شد  خدا را شکر خوردهای شیشه با وجود اینکه دور پات بودن داخل پاهات نرفتن .     ...
8 مهر 1392

مامان وحیده این مطلب را از یک وبلاگ کپی کرده بنظرم خیلی قشنگ آمد .

شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!   اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! ف...
6 مهر 1392

تاریخ 1391/06/16 ( یک سالگی و یک ماهگی ویانا)

دختر ناز مامان چند وقتی از کارهای شیرینت چیزی ننوشته ام  از کارهایی که جدیداً انجام می دهی 1- صدا و اسم حیوانات را یاد گرفتی مثلاً آهو - هاپو - میو - را یاد گرفتی و بهت میگیم خرگوش چکار می کند دستاتو می بری بالای سرت یعنی خرگوش گوش داره . 2- قابلمه و ملاقه را بهت می دم شروع می کنه به هم زدن داخل قابلمه بعدش ملاقه را میاری سمت دهان مامان که من ازش بخورم . (قربون آشپز کوچولوم بشم) 3- همین که لباس می پوشی یا موهاتو درست می کنم می ری سمت آینه قدی که خودت را ببنی جالب اینکه لباسهای جدید تنت می کنم ذوق می کنی و همش نگاه می کنی به لباست تازه موقعی که بهت می گم لباسهای ویانا کو خم می شه بلوزت را نشان می دهی .   4- چند روز...
6 مهر 1392

خدا را شکر شکر شکر................ مرسی خدای مهربان

دیروز ویانا صندلی میز ناهاخوری افتاد روش و با سر خورد زمین خدا  خودش کمک کرد . من داخل اتاق بودم بابا سعید جلوی تلویزیون ویانا عادت داره هر جا لباس باباشو میبیند می رود لباس بابا را میارد به ما نشان می دهد . بابا سعید لباسشو که از سر کار آمده بود عوضی اینکه سرجاش بذارد از روی صندلی آویزان کرده بود ویانا هم موقعی که لباس ها  را می کشد یکدفعه صندلی می خورد به صورت ویانا و ویانا با سر می خورد روی زمین مامان وقتی این صحنه را دید پاهاش قفل شده بود یکسره توی سر خودش می زد و گریه می کرد وقتی بابا ویانا را بغل کرد نمی دانستم چکار کنم الان هم که دارم این نوشته را می نویسم اشکام جاری شده خدایا مرسی دخترم را به تو می سپارم  مراقب و نگهد...
2 مهر 1392
1