ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خوشگل باباش **********

جوجو هاي ويانا فوت كردند.

ويانا جونم تسليت مي گم جوجوهايت فوت كرده اند.  ويانا سه روز بود كه با جوجوهايش سرگرم بود هر وقت كه مي رسيديم خانه بلافاصله مي رفت جلوي در حمام جوجوهايش را ببيند ولي جوجوها خيلي زود مردند . چون كه ويانا ناراحت نشود بهش گفتيم عمو خليل برده شهرستان عيد كه رفتيم جوجوهايت را از خانه عمو مي آوريم خانه مان .     ...
12 اسفند 1392

علت بي خوابي ويانا كشف شد .

دختر گلم سه هفته بود كه شب ها تا ديروقت بيدار بود با كلي گريه و داد و بيدا مي خوابيد . علتش به خاطر خوردن كاكائو بود . هر شب بابا سعيد براي ويانا يك بسته كاكائو مي خريد ويانا كامل يك بسته كاكائو را مي خورد از وقتي كه مصرف كاكائو را قطع كرده ايم خيلي راحت شب ها مي خوابد . ...
12 اسفند 1392

ويانا جوجو خريد

قربونت بروم كه دلم نمي آيد به خواسته هايت جواب نه بدهم . ويانا به خاطر اين كه خيلي علاقه به حيوانات دارد  چند روز پيش هم كه جوجو  مي فروختند توي خيابان دوست نداشت بيائد خانه به خاطر جوجوها بنشيند نگاهشان كند . يك جوجوي صورتي مامان وحيده خريد يك جوجوي زرد هم بابائي خريد دائي حامد هم قفسه داد گذاشتيم داخلش . جوجو زرد از روز اول مريض بود دو روز بيشتر زنده نماند و مرد . ويانا همش مي رود قفس جوجوها را داخل حمام نگاه ميكند ميگه دوتا نيست بعدش هم مامان وحيده را صدا مي كنه مي گه بيا كارت دارم مامان را مي برد جلوي در حمام كه دوتايي بنشينم جوجو را نگاه كنيم .   ...
10 اسفند 1392

روزپنجشنبه 1392/11/08 چقدر به ويانا خوش گذشت .

روز پنجشنبه با خاله مهسا و الهام رفتيم آريا شهر براي ويانا خريدهاي عيدش را انجام داديم (لباس  كفش، شورت ، جوراب ، جوراب شلواري) بعد از خريد بابا سعيد آمد دنبال ما كه برويم خانه حاضر شويم برويم خانه دوستش (آقاي زندي) دو تا بچه پنج ساله دوقلو داشتند ويانا همين كه وارد خانه شد اصلاً احساس غريبي نكرد بلافاصله با دوقلوها رفتند اتاق (براي براي اول بود خانواده آقاي زندي را مي ديد) اصلاً نه انگار كه خانه غريبه آمده ايم . خيلي با هم صيممي شده بودند بعد از شام مراسم تولد دوقولها كه خيلي خودماني بود برگزار شد ويانا آنقدر خوشحال بود شمع ها را فوت مي كرد با دوقولوها انگشت دستشان را كرده بودند توي كيك براي خودشان كيك ميخوردند ،‌بادكنك بازي حسا...
10 اسفند 1392

ياد دادن دستشويي رفتن به ويانا

يك و سال هفت ماهگي ديروز خواستم ديگر ويانا را پوشك نكنم (چون الان هم زمان مناسبي اگر ويانا فرش ها را كثيف كنه مشكلي پيش نمي آيد چون آخر اسفند مي خواهيم فرشها را بشوريم و خانه تكاني كنيم ) ولي اصلاً همكاري نكرد بعد از اينكه دستشويي مي كرد مي آمد مي گفت مامان جيش قربونت بروم بعد از اينكه جيش مي كنند نبايد بگي جيش كردم قبلش بايد بگي . آخر سر هم 5 تا شورت و شلوار كثيف كرد دوباره پوشك كردم .       ...
7 اسفند 1392

ويانا به مامان وحيده ديروز گفت بريم پاسا‍‍ ژ خريد كنيم .

فدات مامان بشود تو از كجا مي داني مي روند پاساژخريد ميكنند ؟ ديروز بعدازظهر ويانا حوصله اش خيلي سررفته بود . برديم پاساژ دور بزنيم با ديدن مغازه ها هم سرگرم بشود . جيگر مامان بهش گفتم برويم پاساژ چكار كنيم ؟ ويانا گفت خريد كنيم . وقتي هم كه رسيدم چنان براي خودش مي دويد از اين مغازه به اين مغازه تازه از كنار هر كدام از مغازه ها رد مي شود مي گفت اين را براي خاله مهسا بخريم . مي رفت مغازه بعدي اين را براي بابا يخريم . از كنار لوازم آرايش فروشي كه رد شده بود مي گفت از اين مهسا داره . قربونت بشوم كه اين قدر شيرين صحبت مي كني عشقم . ...
6 اسفند 1392

مامان فداي اشكات بشود كه اشكات قلب مامان را از جا درمي آورد.

امروز صبح ويانا موقعي كه مي خواستيم برويم سركار از خواب بلند شده بود طفلكي بچه ام چسبيده بود به مامانش فهميده بود داريم تنهايش مي گذاريم . سوار ماشين شديم كه ويانا را ببريم خانه خاله سوسن بديم ويانا از ماشين پياه نمي شد مي گفت دور بزنيم بزور تنواستم بغلت كنم توي پله ها همش گريه مي كردي مي گفتي نخام بريم وقتي دادم بغل خاله سوسن چنان گريه اي كردي نگو مجبور شدم بيايم خانه كمي شير بدهم بعد بروم ولي مگه مي مي را ول مي كرد       مي خورد و گريه مي كرد مامان سوسون ويانا را خواست سرگرم كند كه مامان وحيده برود سركار ولي انگار گريه هايش تمامي نداشت مجبور شدم در را ببندم و بروم . پشت در چند دقيقه اي ايستادم تا ببينم سا...
6 اسفند 1392

قربونت مامان بشود با این شیرین کاریهایت

دیروز عمو خلیل آمده بود خانه مان ویانا آنقدر خوشحال بود عموش را بغل می کرد بوس می کرد نشسته بود پیش عموش تا عمو میوه پوس بکند ویانا بخورد تازه از عموش پذیرائی می کرد . دختر باهوش من همه چی یادش می ماند به خاطر این که چشمهایش ضعیف نشود دیگر نه موبایل می دهیم بازی کند نه جلوی کامپیوتر می زاریم بنشیند .مامان وحیده به ویانا گفته بود کامپیوتر متین خراب کرده عمو خلیل آمده خانه مان می گویم متین را دعوا کند بعدش هم عمو کامپیوتر را درست کند . دیروز که عمو آمده بود داشت به عمو می گفت کامپیوتر متین خراب کرده . راستی ویانا جونم من از دست تو سلطل برنج را کجا بگذارم هر جا که می گذارم تو پیدا می کنی دیشب رفته بودی سراغ سطل برنج یک مشت برنج روی فرش آشپز...
4 اسفند 1392

شیرین کاریهای ویانا 1392/12/02

جیگر مامان ، قلبم ، نفسم ، زندگیم از شیرین کاریهات که برات بگویم . دیروز دو بار خواستیم بخوابیم ولی ویانا ما را سرکار گذاشت .   دیشب بعد از شام رفته بودی با بابائی پارک تا من هم  کارهای خانه را انجام بدهم موقعی که آمده بودی خانه خواب بودی یکمی هم توی خواب شیر مامان را خوردی من هم گفتم ویانا دیگه بلند نمی شه نگو توی خواب یادش آمده که بعد از پارک دو تا سی دی خریده باید اونها را نگاه کنه . می خواستم بخوابم دیدیم از توی رتخواب بلند شدی رفتی جلوی تلویزیون گفتی سی دی ( دنبال سی دی که خریده بودی می گشتی) داشتم از تعجب شاخ درمی آوردم ویانا خانم شما که خوابیده بودی . بعد از دیدن سی دی کلاه قرمزی ( راستی ویانا دیگه سی دی...
3 اسفند 1392