ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

خوشگل باباش **********

ویانا جون متوجه می شه خرید کردن یعنی چی ؟

عزیز دلم دیروز توی کتاب عکس بادکنک که نخ هم بهش وصل بود را دیده بودی پشت سر هم می گفتی بخریم بخریم     بعضی موقع هم می روی سراغ کیف مامان کیف پول من را در می آوری بیرون بعد پول یا کارت دستت می گیری می روی جلوی در خداحافظی میکنی میگه آ م بخرم   ...
9 بهمن 1392

قربون این صحبت کردنت مامان بشه (1392/11/06)

  دیروز بابا سعید از  دانشگاه که آمد خانه رفت دست و صورتش را بشورد ویانا طبق معمول دنبال بابا رفت جلوی در دستشویی بعد به بابا گفت                                                    سعید خوبی ؟     تازگی ها خیلی با خودش صحبت می کند دو کلمه را می تواند به هم بچسباند بعضی مواقع هم از خودش سوال می کنه و بعد خودش جواب سوالش را می دهد مثلاً ظرف میوه که جلوش باشه می گه این ؟      &nb...
7 بهمن 1392

یاد گرفتن بازی جدید

 1- چشاتو ببندی بعد من بروم گم بشوم بعد تو بیائی من را پیدا کنی . 2-یک بازی دیگه هم که دوست داری انجام بدی می گه سگ من هم می گم ترسیدم ترسیدم . دوباره میگی گربه من هم می گم ترسیدم ترسیدم . بعدش من را بغل می کنی که نترسم . 3- دو کردن من دو می کنم تو هم نی نی می شی ( چهار دست و پا ) می دوی دنبال مامان که من را بگیری.         ...
7 بهمن 1392

بدون عنوان

من وقتی حامله بودم ماههای اول بود که خونریزی خیلی کمی داشتم که دکتر گفت بند ناف جنین پاره شده من در بیمارستان بستری شدم با آمپور و شیاف و استراحت مطلق خدا خواست اتفاقی نیافتد بعدش هم که رفتم سرکار ماه های آخر بود که دکتر گفت نباید بروی سرکار ولی شرایط طوری بود که نمیشود تا یک هفته مانده به زایمان رفتم سرکار تازه اش یک روز مانده به مرخصی با بابا سعید رفتیم بازار روز خرید کنیم یک خانمه گفت چند ماهت هست گفتم فردا موعد زایمان است چون من زیاد شکمم بزرگ نبود و هرکس من را می دید می گفت شکمت مثل مادرهایی که می خواهند پسر بزایند ............. بابا سعید هم خیلی پسر دوست داشت مامان پروین هروفت سیسمونی میخرید بابا می گفت شاید پسر شد . دقیقاً یک...
5 بهمن 1392

به هم خوردن ساعت خواب ویانا

دخترم چکار کنم که خوابت بهم خورده قبلاً همینکه می ذاشتم روی بالش سینه ام را می دادم می خوردی و می خوابیدی ولی الان تا ساعت 1 و 2 نصفه شب بیداری . سر این موضوع خیلی گریه می کنی از گریه کردن هم نفس کم می آوری می شوی مثل لبو قرمز که چرا داریم می خوابیم من هم مجبورم می شوم برق ها را کامل روشن کنم پا به پای تو بنشیم دستوراتی که صادر می کنی را اجرا کنم آخر سر هم صبح با خستگی و کسلی بروم سرکار.     ...
5 بهمن 1392

شیطنت های ویانا جونم (1390/10/30)

گل دخترم دیروز من توی آشپزخانه مشغول درست کردن غذا بودم دیدم از ویانا خبری نیست چون همین که می روم سر گاز یا ظرفشویی می گه بخل ( یعنی بقلش کنم) اتاق خواب و پذیرائی را نگاه کردم دیدم نیستی یکدفعه چشمم خورد به در حمام دیدم ویانا خانم داخل حمام طفلکی دخترم من را که دید خیلی ترسید ( شوک بهش وارد شد) چون حسابی سرگرم بود؟ ببخشید مامانی نمی دانستم بد موقعی مزاحمت شدم. حالا داخل حمام چکار می کرد ؟ سعی می کردی شیر آب را باز کند بعد به من گفت کثیف (دستش را برد رو موهاش) شاپو (شامپو) بزنم . با کلی دردسر تونستم بیاورمت بیرون .   ...
5 بهمن 1392

بهانه ویانا بخاطر پارک

دخترم چند هقته ای است که حسابی بهانه پارک را می کنه من توی این سرما چطوری ببرم پارک ؟ دو بار بردم پارک بادی ولی با هیچ کدام از اسباب بازی ها بازی نکرد فقط دو تا توپ از استخر توپ برمی دارد و شروع میکنه به راه رفتن منظور از پارک فضای سرپوشیده نیست خانم می خواست هوا هم بخورد وقتی که شروع میکنه به بهانه گیری که ببریم پارک بهش میگیم الان زنگ می زنیم به آقاهه ببینیم پارک باز است یا نه . مکاله مامان و بابا با آ قای خیالی (مسئول پارک) سلام آقا خوبی ؟ خواب بودید یا بیدار ؟ ما ویانا را بیاوریم پارک ؟ پارک بسته است . هوا سرده الان باشه صبح باز هستید ؟ صبح در پارک را باز کن ما ویانا را بیاوریم . چند دقیقه ای ساکت میشو...
2 بهمن 1392