ویانا خورانیویانا خورانی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خوشگل باباش **********

ویانا خیلی هندوانه دوست دارد

دختر شکمو مامان خیلی از هندوانه خوردن لذت می برد . به خاطر همین بابا همیشه برای ویانا هندوانه می خرد وقتی که می خواست بخورد حتماً باید با پوست قارچ کنیم بهش بدیم تازه یک دست هم لباس کثیف می کنه نوش جانت عزیزم     ...
20 شهريور 1392

ویانا از یازده ماهگی علاقه اش را به کتاب و مجله نشان داد.

دختر باهوش من خیلی علاقه شدیدی به کتاب نشان می هد کمد کتاب و مجله ها را ماشاء اله می داند کجاست می رود در کمد کتاب ها را باز می کنه یک  مجله یا کتاب بر می دارد میاد پیش مامان وحیده می گه عکس در ( یعنی کتاب باز کن من ببینم ) وقتی که من صفحه به صفحه ورق می زنم با دقت نگاه می کند بعدش اگر داخلش عکس بچه باشه شروع می کنه به بوس کردن یا ناز کردن . تا الان هم براش چند تا کتاب خریده ام .   ...
20 شهريور 1392

عشق و علاقه ویانا به بابا سعید (26/05/1392 )

خوشگل بابا خیلی بابا سعید را نسیت به همه بیشتر دوست دارد و طی روز بیشترین کلمه ای را که  می گوید کلمه بابا است و هر کس چیزی برای ویانا می دهد می گه بابا ( یعنی بابا خریده یا داده ) چند روزی که که ویانا مرتب بعد از ظهر ها می گه مامان بابا (یعتی مامان بابا کو ) ...
30 مرداد 1392

بدون عنوان

ویانا در بیمارستان چمران ساعت 7:30 روز پنج شنبه بدنیا آمد. فرداش که بعد از ناهار مامان ویانا را مرخص کردند دایی حامد و بابا سعید با ماشین دایی آمدند دنبالمون وقتی رفتیم خونه دایی بهرام هنوز گوسفند نخریده بود بعد از دو ساعت که گوسفند دایی آورد خونه ، ویانا با مامان پروین رفت توی حیاط  . ...
29 مرداد 1392

در دل با دختر قشنگم

دخترم وقتی که بهت شیر می دهم و تو چشمان قشنگت را می بندی که بخوابی آنقدر نازی می شی و من از خدا بابت این نعمت شکر گزاری می کنم که لایق دونسته که مادر تو بشوم ای خدا شکر ...... از خدا می خواهم توی این ایام شعبانیه به همه این لذت مادر شدن را بدهد بخصوص آنهایی که چندین سال منتظر بچه دار شدن را دارند . دخترم دوست دارم همیشه کنارت باشم لحظه به لحظه تا کارهای شیرینت را ببینم وقتی از سرکار می آیم خانه چنان لوس می شی دوست دارم فقط تا شب باهات بازی کنم و کارهای خونه را انجام ندم .     ن فس مامان نمی دونم چی بگویم وفقط خدا را دوباره شکر می کنم و از امام زمان می خوام که خودش مراقب نی نی من هم باشد .   ...
28 مرداد 1392

بدون عنوان

من دقیقاً سه ماه آخر بودم که رفتم تست غربالگری ( نسل امید ) آنجا بود که آقای دکتر به من گفت به احتمال 90% فرزند شما دختر است من هم گوشی را برداشتم به بابا سعید و مامان پروین و دایی بهرام و دایی حامد زنگ زدم تا بروم خانه نمی دونستم از خوشحالی چکار کنم ...
21 مرداد 1392

خاطرات روز جشن یک سالگی ویانا

عزیزم مامان وارد یک سالگی شد . ولی دقیقاً شب تولدش بار اولین بار دخترم سه روز  مریض شد . تب و استفراغ و اسهال که همه اینها با بهانه گیری ویانا همراه بود شب تولدش چون ماه رمضان بود ما جشن تولدش را انداخیم برای بعد از ماه رمضان ولی یک جشن کوچولو می خواستیم براش توی خانه بگیریم مامان پروین و دائی بهرام و دائی حامد دعوت کنیم ولی چون خاله اختر از لندن آمده ایران گفت روز پنچشنبه بیائید خانه دائی یوسف که همه با هم بریم بیرون دیگه جشن هم کنسل شد . انشاء اله بعد از ماه رمضان   ...
21 مرداد 1392